هر کس در زندگانی خویش دوچار حوادثی می گردد که بعد ها می تواند از انها به عنوان بهترین یا بدترین خاطره عمر خویش یاد کند . اما شاید این خاطره ی من برای بسیار از خواننده گانش یک خاطره بد به حساب اید اما برای خودم اگر به اتمام میرسید تا جان در بدن داشتم به عنوان بهترینه بهترینها ازش یاد می کردم . اواخر اسفند ماه ۱۳۸۷ بود تازه از بیسمارستان مرخص گشته بودم چند وقتی میشد که از لیلا ی عزیز و همچنین سایتم بی خبر بودم به محض ورود به منزل جلوی کامپیوتر نشستم و خدا میداند چند ساعت مشغول بودم تا عقب ماندگی را جبران نمودم. تا اینکه شنیدم کنسرت لیلا ی عزیز در دوبی قطعی گشته است . اما اهی از دل کشیدم چون به علت مشکلاتی نمی توانستم از کشور خارج گردم و به همین علت راه خروج غیر قانونی را در پیش گرفتم در اواخر روزهای خانواده ام مطلع گشتند و با مخالفت و ممانعت شدید مواجع شدم اما وقتی شوق و بی تابی و دیدار معشوقم را در من دیدند به ناچار موافقت کردند. روز سفر فرا رسید وقتی که از خانواده جدا گشتم دلشوره و حالتی عجیب بهم دست داد گویی تمام هستیم را یکجا و یکباره از من گرفتند اما شوق دیدار دوباره مرا سرپا نگاه می داشت . بر سر قرار رفتم و با یک ماشین قدیمی به محل تعیین شده ای رسیدیم همراه پولی را که قرار بود از من گرفت و مرا در نی زاری در کنار اب تنها رها نمود و گفت که منتظر باشم تا شخص دومی سر رسد اوست که باید مرا به همراه دیگران راهی سازد . مدتی ایستادم تا سر و کله ی یک نفر پیدا شد با سر و صورتی بسته . ترسی عجیب وجودم را در بر گرفت منهم یک جوان ۲۲ ساله و به قول همگان خوشتیپو خواستنی بدون هیچ گونه وسیله ی دفاعی و بیمار و روحیه ای خراب و وحشت زده به مشاهده او پرداختم . کمی که در اب به جلو رفتیم با کنجکاوی از او پرسیدم که دیگر همراهانی که گفتند پس کجایند با این قایق می خواهیم تا دوبی برویم . در همین حین بود که چاقویی را بر روی گردنم حس نمودم با لهجا ای عجیب و خشن از من درخواست پول و تمام اجناس قیمتی که همراه داشتم نمود وقتی با مقاومت من مواجعه شد به سمتم حمله ور شد و مرا در میان اب نسبتا کم عمق کناره پرتاب نمود و مشغول به گشتن کولی شد که به همراه داشتم تمام وسایل را به اطراف و درون اب ریخت کولیم را پاره پاره ساخت و تی شرتی را که خودم با چه ذوث و شوقی با پولک و پارچه و عکسهای کوچک تک ستاره درست کرده بودم که جلوی سن او به تن کنم در جلوی چشمم به هزار پاره تبدیل نمود و دور و دورتر شد تا از دیدگانم ناپدید شد بماند که با چه بدبختی و مصیبتی با سر و صورتی پر از گل و لجن خود را از درون اب به بیرون کشیدم . چند ساعتی نشستم تا هوا روشن شد و اطراف را نظاره کردم و با پای پیاده به راه افتادم نه ابی و نا ابادی و نا حتی جنبنده ای نمی دانستم اصلا کجایم و به کجا می روم تا ظهر به راه خود ادامه دادم تا دیکر تاب نیاوردم و نقش بر زمین گشتم و دیگر چیزی نفهمیدم تا وقتی که چشمانم را باز کردم دیدم روی تخت بیمارستان هستم و بالای سرم مملو از دکتر و پرستار بود . با باز شدن چشمم صدای صلوات و خنده ی همگان به گوش می رسید دکتری بسیار جوان لبانش را به گوشم رسانید و با صدایی بسیار ارام و مهربان پرسید که اسمت چیست بچه ی کدام شهری انجا چه می کردی شماره ای دارید تا به خانواده ات اطلاع دهم . با صدایی گرفته و به زحمت لبانم را گشودم و شماره منزل را گفتم چند ساعتی نگذشته بود که پدر و مادر و خواهرم را در بالای سرم دیدم . دیدگانشان از اشک سرخ و صدایشان از بقض گرفته و پاهایشان از دیدن حاله من خشک گردیده بود . مدتی در بیمارستان بستری بودم و بعد از مرخص شدن به منزل باز گشتم اما تمام این مدت افسوس نرسیدن به لیلا ی عزیزم و دیدارش و مشاهده ی هنر نماییش را میخوردم . زمانی که گزارش کنسرت دوبی را پخش نمودند اشک امانم را برید پدرم کانال را عوض نمود تا شاید بخیال خود مرا از این بیشتر متاثر نبیند اما نمی دانست که من از درون داشتم می سوختم . که تا یک قدمی لیلا جان رفتم اما لیاقت دیدار با او را نداشتم جای خود را در صف جلو با پیراهنی که درست کرده بودم خالی می دیدم اما چه می توانستم دیگر کنم کار از کار گذشته بود لیلا جان کنسرتش را اجرا نموده بود و من در اینجا در بستر بودم . حال باید به چند عکس از کنسرت و اجرای کوتاهی پخش شده از bbc اکتفا کنم.
حال با خواننده است که قضاوت کند که ایا این شور و شوق برای دیدن تک ستاره ایا به دیدار می انجامد یا خیر .
با سلام خدمت دوست عزیز امیدوارم روزگار بر وقف مراد و لحظات خوب و خوشی را سپری سازید دوست گلم اتفاق و ماجرایی را که امسال برای مشاهده ی تک ستاره برایم رخ داد را به صورت خاطره ای دراورده و در وب خود جای دادم اگر لطف نموده و به وب من سر زدید در گوشه ی سمت چپ وبم روی عنوان خاطره من کلیک کند و ماجرا را بخوانید . با سپاس از شما
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
مجنون به لیلا نرسید
هر کس در زندگانی خویش دوچار حوادثی می گردد که بعد ها می تواند از انها به عنوان بهترین یا بدترین خاطره عمر خویش یاد کند . اما شاید این خاطره ی من برای بسیار از خواننده گانش یک خاطره بد به حساب اید اما برای خودم اگر به اتمام میرسید تا جان در بدن داشتم به عنوان بهترینه بهترینها ازش یاد می کردم . اواخر اسفند ماه ۱۳۸۷ بود تازه از بیسمارستان مرخص گشته بودم چند وقتی میشد که از لیلا ی عزیز و همچنین سایتم بی خبر بودم به محض ورود به منزل جلوی کامپیوتر نشستم و خدا میداند چند ساعت مشغول بودم تا عقب ماندگی را جبران نمودم. تا اینکه شنیدم کنسرت لیلا ی عزیز در دوبی قطعی گشته است . اما اهی از دل کشیدم چون به علت مشکلاتی نمی توانستم از کشور خارج گردم و به همین علت راه خروج غیر قانونی را در پیش گرفتم در اواخر روزهای خانواده ام مطلع گشتند و با مخالفت و ممانعت شدید مواجع شدم اما وقتی شوق و بی تابی و دیدار معشوقم را در من دیدند به ناچار موافقت کردند. روز سفر فرا رسید وقتی که از خانواده جدا گشتم دلشوره و حالتی عجیب بهم دست داد گویی تمام هستیم را یکجا و یکباره از من گرفتند اما شوق دیدار دوباره مرا سرپا نگاه می داشت . بر سر قرار رفتم و با یک ماشین قدیمی به محل تعیین شده ای رسیدیم همراه پولی را که قرار بود از من گرفت و مرا در نی زاری در کنار اب تنها رها نمود و گفت که منتظر باشم تا شخص دومی سر رسد اوست که باید مرا به همراه دیگران راهی سازد . مدتی ایستادم تا سر و کله ی یک نفر پیدا شد با سر و صورتی بسته . ترسی عجیب وجودم را در بر گرفت منهم یک جوان ۲۲ ساله و به قول همگان خوشتیپو خواستنی بدون هیچ گونه وسیله ی دفاعی و بیمار و روحیه ای خراب و وحشت زده به مشاهده او پرداختم . کمی که در اب به جلو رفتیم با کنجکاوی از او پرسیدم که دیگر همراهانی که گفتند پس کجایند با این قایق می خواهیم تا دوبی برویم . در همین حین بود که چاقویی را بر روی گردنم حس نمودم با لهجا ای عجیب و خشن از من درخواست پول و تمام اجناس قیمتی که همراه داشتم نمود وقتی با مقاومت من مواجعه شد به سمتم حمله ور شد و مرا در میان اب نسبتا کم عمق کناره پرتاب نمود و مشغول به گشتن کولی شد که به همراه داشتم تمام وسایل را به اطراف و درون اب ریخت کولیم را پاره پاره ساخت و تی شرتی را که خودم با چه ذوث و شوقی با پولک و پارچه و عکسهای کوچک تک ستاره درست کرده بودم که جلوی سن او به تن کنم در جلوی چشمم به هزار پاره تبدیل نمود و دور و دورتر شد تا از دیدگانم ناپدید شد بماند که با چه بدبختی و مصیبتی با سر و صورتی پر از گل و لجن خود را از درون اب به بیرون کشیدم . چند ساعتی نشستم تا هوا روشن شد و اطراف را نظاره کردم و با پای پیاده به راه افتادم نه ابی و نا ابادی و نا حتی جنبنده ای نمی دانستم اصلا کجایم و به کجا می روم تا ظهر به راه خود ادامه دادم تا دیکر تاب نیاوردم و نقش بر زمین گشتم و دیگر چیزی نفهمیدم تا وقتی که چشمانم را باز کردم دیدم روی تخت بیمارستان هستم و بالای سرم مملو از دکتر و پرستار بود . با باز شدن چشمم صدای صلوات و خنده ی همگان به گوش می رسید دکتری بسیار جوان لبانش را به گوشم رسانید و با صدایی بسیار ارام و مهربان پرسید که اسمت چیست بچه ی کدام شهری انجا چه می کردی شماره ای دارید تا به خانواده ات اطلاع دهم . با صدایی گرفته و به زحمت لبانم را گشودم و شماره منزل را گفتم چند ساعتی نگذشته بود که پدر و مادر و خواهرم را در بالای سرم دیدم . دیدگانشان از اشک سرخ و صدایشان از بقض گرفته و پاهایشان از دیدن حاله من خشک گردیده بود . مدتی در بیمارستان بستری بودم و بعد از مرخص شدن به منزل باز گشتم اما تمام این مدت افسوس نرسیدن به لیلا ی عزیزم و دیدارش و مشاهده ی هنر نماییش را میخوردم . زمانی که گزارش کنسرت دوبی را پخش نمودند اشک امانم را برید پدرم کانال را عوض نمود تا شاید بخیال خود مرا از این بیشتر متاثر نبیند اما نمی دانست که من از درون داشتم می سوختم . که تا یک قدمی لیلا جان رفتم اما لیاقت دیدار با او را نداشتم جای خود را در صف جلو با پیراهنی که درست کرده بودم خالی می دیدم اما چه می توانستم دیگر کنم کار از کار گذشته بود لیلا جان کنسرتش را اجرا نموده بود و من در اینجا در بستر بودم . حال باید به چند عکس از کنسرت و اجرای کوتاهی پخش شده از bbc اکتفا کنم.
حال با خواننده است که قضاوت کند که ایا این شور و شوق برای دیدن تک ستاره ایا به دیدار می انجامد یا خیر .
با سلام خدمت دوست عزیز
امیدوارم روزگار بر وقف مراد و لحظات خوب و خوشی را سپری سازید
دوست گلم اتفاق و ماجرایی را که امسال برای مشاهده ی تک ستاره برایم رخ داد را به صورت خاطره ای دراورده و در وب خود جای دادم اگر لطف نموده و به وب من سر زدید در گوشه ی سمت چپ وبم روی عنوان خاطره من کلیک کند و ماجرا را بخوانید .
با سپاس از شما